-
من؛ تو...
جمعه 10 اسفندماه سال 1386 21:47
احمقانه ترین کار را من کرد م گفتم خداحافظ، عاشقانه ترین کار را تو کردی و گفتی هر چی تو بگی...
-
اگر با خنده ات برایم رویا بسازی...
سهشنبه 2 بهمنماه سال 1386 19:55
اگرخنده زلبهایم گریزد اگر اشک ز چشمانم بریزد اگر با اشک خود دریا بسازنم اگربا خنده خود رویا بسازم اگر دردت شود با من هم آغوش اگر یادت شود از دلم فراموش بدان تا دم مرگ دوستت دارم... از طرف علی تقدیم به تک ستاره ی زندگی ام؛ ملیکا
-
السلام علیک...
دوشنبه 24 دیماه سال 1386 14:05
اسلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین ایام سوگواری سالار شهیدان آقا امام حسین(ع) را به تمام مسلمین جهان تسلیت عرض می کنم و ان شاءالله که در دعاهایتان این بنده ی حقیر را فراموش نکنید. آمین یا رب العالمین
-
دوست دارم
شنبه 22 دیماه سال 1386 12:40
دوست دارم خنده باشم بر لبانت نقش گیرم دوست دارم عشق باشم در قلبت جای گیرم دوست دارم شمع باشم بیاد تو بسوزم دوست دارم اشک باشم زچشمانت بریزم دوست دارم هر چه هستم و هر چه باشم با تو باشم ...
-
سهم من
سهشنبه 22 آبانماه سال 1386 20:15
هر کسی سهم خودش را طلبید سهم هرکس که رسید داغتر از دل ما بود ولی نوبت من که رسید سهم من یخ زده بود سهم من چیست مگر؟ یک پاسخ؛پاسخ یک حسرت سهم من کوچک بود قد انگشتانم! عمق آن وسعت داشت! وسعتی تا ته دلتنگی ها! شاید از وسعت آن بود که بی پاسخ ماند!!!
-
فقط یک بار
دوشنبه 30 مهرماه سال 1386 21:37
به من فرصت بده. فقط یک ساعت، نه فقط یک لحظه... بگذار برای آخرین بار خوب نگاهش کنم. زمین را از چرخش نکه دار! دریاها را متوقف کن! به پرندگان بگو بال نزنند... به آدمیزاد بگو پلک بر هم نگذارند! به پروانگان بگو شمه را فراموش کنند! به بلبلان بگو دیگر نخوانند! ای مرگ! فقط یک لحظه، فقط به اندازه ی باز شدن پنجره ی عشق ، فقط به...
-
مرا ببخش عشق من...
پنجشنبه 26 مهرماه سال 1386 21:50
من در این کلبه ی چوبی که همه جای جایش آغشته به عطر تن توست و در این لحظه که آمیخته است عشق با هر نگه ساده تو قلبی از عاطفه را، چشم پر خاطره را به تو خواهم بخشید تو که در این صبح سپید چشم دوخته ای بر رخ من و مرا می خوانی با صدایی که آمیخته است به گل و سبزه و نور ...من تو را تا به ابد تا زمانی که این قلب میل به تپیدن...
-
کاش می شد
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 22:04
کاش می شد سرنوشت را از سر می نوشت ؛تا من می نوشتم باید به تو رسید... باید به تو رسید... باید به تو رسید...
-
دوستت دارم...
دوشنبه 19 شهریورماه سال 1386 10:39
دلم تنگ است نمی دانم ز تنهایی پناه آرم کدامین سوی پریشان حالم و بی تاب می گریم و قلبم بی امان محتاج مهر توست نمی دانی چه غمگین رهسپار لحظه های بی قرارم من به دنبال تو همچون کودکی هستم و معصومانه می جویم پناه شانه هایت را که شاید اندکی آرام گیرد دل دلم تنگ است و تنهایی به لب می آورد جانم بیا تا با تو گویم از هیاهوی...
-
زندگی
دوشنبه 29 مردادماه سال 1386 14:46
زندگی یعنی صدای ناز عشق مرگ یعنی لحظه پرواز عشق زندگی بی عشق هرگز زنده نیست بی طرف بودن کجایش زندگی ست
-
جان من
یکشنبه 21 مردادماه سال 1386 15:01
جز نقش خیال تو کسی در نظرم نیست زاییده پروازم و افسون پرم نیست می کاوم و بیهوده در این شهر خیالی جز سایه موهوم غمت پشت سرم نیست من ماندم و دلتنگی و یک عمر کسالت در این شب دیجور نشان از سحرم نیست در آینه ی عشق تو را دیدم و امروز جز عکس تو در بر که چشمان ترم نیست در پیچ و خم جاده دلتنگی و تشویش غیر از شب و تنهایی و غم...
-
به همه خواهم گفت...
دوشنبه 15 مردادماه سال 1386 15:09
به همه خواهم گفت... به نسیمی که گذر خواهد کرد به پرستو که همی ترک کند خانه خویش به شرابی که به پیمانه تو میرقصد و تو را مست کند شب همه شب من به آن کوچه که تو میگذری کوچه هایی که پر از خاطره است به همه خواهم گفت: که تورا دارم دوست که تورا دارم دوست که تورا دارم دوست.
-
دو بیتی هایی از...
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1386 21:45
از یاد روزگار فراموش گشته ام آتشفشان مرده خاموشم *** از طعنه این و آن غمی نیست مرا جز عالم عشق عالمی نیست مرا *** چرا مست کسی باشم که مست دیگران باشد *** طاووس را به نقش و نگاری که هست خلق تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش *** به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم
-
خسته
دوشنبه 8 مردادماه سال 1386 15:05
خسته ام از شب خسته ام از خویش از این بازیگران سربی دلسنگ پا به پای هرکدام از رهروانش می روم شبها لیک دلی را در درنمی یابم بسی خاموش و دهشتناک همه در کنج خلوتها نمایشهای تاریکی چه می بینم! جهانی خالی از یک گوشه روحانی ساده به دور از ناله ها و گریه ها نا شکیبانه پر از بی دردی همدرد بیگانه خدایا من چه تنهایم ز من بگزر...
-
ای عشق
شنبه 6 مردادماه سال 1386 21:12
ای عشق مدد کن که به سامان برسیم چون مزرعه تشنه به باران برسیم یا من برسم به یار یا یار به من یا هر دو بمیریم به پایان برسیم
-
ای کاش
شنبه 6 مردادماه سال 1386 13:15
کاش می شد اشک را تهدید کرد مدت لبخند را تمدید کرد کاش می شد در میان لحظه ها لحظه ی دیدار را نزدیک کرد
-
ستاره
شنبه 6 مردادماه سال 1386 00:43
ستاره دلت با کدامین نگاه سیاهی در شب همراه شد که آسمان ِ شب اینچنین با سکوت همدم همیشگی شد غم غریبی در چشمان صداقت به چشم می خورد آنچه می ماند یک دفتر پر از حرف های ناگفته که روزی به سویت به پرواز در آمد و حکایت دو سه روز ماندن و رفتن تو بود . ستاره دلت با کدامین سایه رفت که آسمان دلگیر از این همه بودن شد حال در غوغای...
-
تو یاس باغ دلمی
جمعه 5 مردادماه سال 1386 22:34
تو یاس باغ دلمی تو یاس باغ دلمی تنها کسم تو عالمی باغ دلم بهاریه وقتی همیشه با منی شمع وجودم تویی نور و طلوعم تویی وقتی که هستی با من عمرم وجونم تویی تنها تویی تو فکر من هم کار من هم ذکر من وقتی نباشی میمیرم ای عشق من وجود من تو یاس باغ دلمی تنها کسم تو عالمی باغ دلم بهاریه وقتی همیشه با منی تو شهاب آسمونی مقصدت دل...
-
آرام دل
جمعه 5 مردادماه سال 1386 22:32
نمی خوام بگی کی از راه می رسی واسه من امید اومدن بسه قصد جادو ندارم، خدا نخواد دست عاشقا به هم نمی رسه خیلی وقته فاصله میون ما با دو خط نامه دیگه پر نمی شه اما عشقی که مقدسه،بدون حس تاریک تنفر نمی شه من دلم این روزا خیلی روشنه یه کمی سخته ولی دووم بیار درد دوری و بریز تو بغضتو بشکن و غصه ها رو به روم بیار من دلم این...
-
چشمها
شنبه 30 تیرماه سال 1386 14:27
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید تا شقایق هست زندگی باید کرد زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد زندگی رسم خوشایندی است زندگی یعنی یک سار ژرید زندگی تر شدن پی در پی زندگی آبتنی کردن در حوضچه ی اکنون است رختها را بکنیم آب در یک قدمی است
-
من متولد شدم
شنبه 30 تیرماه سال 1386 14:08
من بودم تو آمدی ما شدیم من خراب کردم من ماندم بین ما غریبگی اتفاق افتاد که انگار هرگز آشنا نبودیم حتا شبی که با انگشتهای کوچکمان قول های بزرگ دادیم نمی دانستیم تو ماندی و انگار هر تماس کوچکمان بر گرفته از تردیدی است که نگاه، انکارش نتوان کرد. و انگار هر نگاه کوچکمان بر گرفته از زخمی است که درمانش نتوان کرد و انگار هر...
-
لحظاتی عاشقانه...
چهارشنبه 27 تیرماه سال 1386 15:01
عشق تو همچون افق بی انتهاست قلب من خالی زهر رنگ وریاست زندگی با ارزوها روبه روست با تو بودن از برایم ارزوست... ای عشق مددکن که به سامان برسیم چون مزرعه تشنه به باران برسیم یا من برسم به یار یایار به من یاهردوبمیریم و به پایان برسیم ... تقدیم به آنانکه ازعشق می میرندودم برنمی اورند تقدیم به سکوت شب.........وشکوه مهتاب...
-
در مرز نگاه من
چهارشنبه 27 تیرماه سال 1386 14:51
از هرسو دیوارها بلند، چون نومیدی بلندند. آیا درون هر دیوار سعادتی هست وسعادتمندی و حسادتی؟- که چشم اندازها از این گونه مشبـّکند و دیوارها ونگاه در دور دست های نومیدی دیدار می کنند، و آسمان زندانی است از بلور؟
-
من
شنبه 23 تیرماه سال 1386 15:09
سلامت را نمی خواهم پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ دادن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید و نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس که این است پس...
-
من
شنبه 23 تیرماه سال 1386 15:09
سلامت را نمی خواهم پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ دادن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید و نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس که این است پس...
-
این روز ها
شنبه 23 تیرماه سال 1386 14:59
خوبی این روزها این است که تکراری نیستند... هر روز روز یک ماجرای تازه... یک دردسر تازه... و همین هاست که رنگین کمان آسمان زندگی ام را هفت رنگ کرده است.... قهوه ای... سیاه... خاکستری... بنفش... سرمه ای... یشمی... و زرشکی... می توانم خوشحال باشم... که زندگی من تکراری نیست... هر روز می میرم و دوباره زنده می شوم... اما نه...
-
نگاه
شنبه 23 تیرماه سال 1386 14:58
نگاه معصومانه ام را هیچگاه ندیدی اشکهای دلتنگیم را هیچگاه ندیدی صدای قلبم را هیچگاه نشنیدی...
-
روزگار
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 14:53
عمریست که از حضور او جا ماندیم در غربت سرد خویش تنها ماندیم او منتظر است تا که ما برگردیم مائیم که در غیبت کبری ماندیم
-
گوی و میدان
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 14:49
همون گوی و همون میدون رخ افسرده دلم گریون میون دوزخ و برزخ بازم روزای سرگردون
-
عاشق شو
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 14:48
باز شب و باز حجوم افکار افسار گسیخته ی من باز شب و باز رویاهای در گلو مانده شبی دیگر گذشت درست مانند شبهای دیگر یا شاید اندکی بیتفاوت تر من از این گذر زمان سخت میترسم میترسم میترسم میترسم من از تنها ماندن میترسم میترسم میترسم میترسم من از صدای تیک تاک ساعت میترسم که هر تیک تاکش پتکی سنگین است فرو آمده بر روح خسته من و...