فاصله ها

گوش کن

میشنوی آیا ؟

صدای پای پر شتاب زمان را

که همچون کودکی روی چمن های سبز خیال بی مهابا میدود

گوش کن

گوش کن به صدای تیک تاک عقربه های ساعت شماته دار

که با هر ضربه اش گذر لحظه را یادآوری میکند

و من چقدر از مرگ این لحظه ها در هراسم

گوش کن

میشنوی آیا ؟

صدای فریاد سکوتی که جز زبان نگاه یارای سخن گفتنش نیست

تو نگاهم را میشنوی ؟

اینک من مانده ام و یک درد تکراری

با واژه های کهنه شده و کاغذ های پوسیده ،

نه حس غزل گفتنی در من مانده

و نه توان از تو سرودن .

درد انتظار تو عجیب در جانم ریشه گرفته ، ای آشنای غریب

فاصله ای بین من و تو نمانده

قدمی برگیر و بیا

و بگذار قدومت برجان این ریشه ، تیشه ای باشد ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد