گریه میکنم بی آنکه شانه هایم بلرزند
اشک میریزم بی آنکه گونه هایم تر شود
تو نگران مباش
اینها تاوان لحظه لحظه های سادگی من است
این تنهایی ها قاموس زندگی من است
همیشه برای یافتن حقیقت لحظه ها ، راهی سخت در پیش است .
تو نگران مباش
این کاغذ و این قلم ، تنها بازمانده های جاوید روزگار من هستند
هیچ کس فرصت با ما یکی شدن نخواهد داشت .
بیهوده در انتظار مباش
ما بذرهای خیالمان را ، در زمین های بی مترسک گندم پاشیده ایم
و جز خرمن انتظار چیزی درو نخواهیم کرد .
تو ای با من و بی من
اندکی درنگ کن
بگذار با نگاهت تارو پودهای بافته خیالم را به اتمام برسانم
و آنگاه برو
آری !
هیچ کس این فاصله ها را مقصر نیست
مشکل از دل های ماست که به خواب زمستانی فرو رفته
بهاری شو ای دل
که از اینهمه سرمایت سخت هراسانم
سلام وبلاگت جالب بود اگه عکسها رو بیشتر کنی خیلی بهتر می شه
راستی اگه از قالب وبلاگت خسته شدی خبرم کن یه قالب زیبا بهت می دم
منتظرم بای