نگران مباش

زمزمه های دلتنگی

گریه میکنم بی آنکه شانه هایم بلرزند

اشک میریزم بی آنکه گونه هایم تر شود

تو نگران مباش

اینها تاوان لحظه لحظه های سادگی من است

این تنهایی ها قاموس زندگی من است

همیشه برای یافتن حقیقت لحظه ها ، راهی سخت در پیش است .

تو نگران مباش

این کاغذ و این قلم ، تنها بازمانده های جاوید روزگار من هستند

هیچ کس فرصت با ما یکی شدن نخواهد داشت .

بیهوده در انتظار مباش

ما بذرهای خیالمان را ، در زمین های بی مترسک گندم پاشیده ایم

و جز خرمن انتظار چیزی درو نخواهیم کرد .

تو ای با من و بی من

اندکی درنگ کن

بگذار با نگاهت تارو پودهای بافته خیالم را به اتمام برسانم

و آنگاه برو

آری !

هیچ کس این فاصله ها را مقصر نیست

مشکل از دل های ماست که به خواب زمستانی فرو رفته

بهاری شو ای دل

که از اینهمه سرمایت سخت هراسانم

نظرات 1 + ارسال نظر
پسرای شاد دوشنبه 24 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:36 ب.ظ http://funboys.blogsky.com

سلام وبلاگت جالب بود اگه عکسها رو بیشتر کنی خیلی بهتر می شه
راستی اگه از قالب وبلاگت خسته شدی خبرم کن یه قالب زیبا بهت می دم
منتظرم بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد