-
مادر بزرگ
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 14:47
من برای سالها مینویسم سالها بعد که چشمان تو عاشق میشوند افسوس که قصه مادربزرگ درست بود همیشه یکی بود یکی نبود ...
-
زندگی
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 14:47
یکدیگر را پذیرفتیم تشویق کردیم و ستودیم توانمندی های هم را . دوستی مان چه پاک و بی آلایش است ؛ جایگاهی که قادریم خود باشیم بی هیچ نقش و نقابی . دوستی مان رو به قرون است ؛ به سان منبع لایزال وجد و سرور و آرامش زندگی ام .
-
فاصله ها
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 14:46
گوش کن میشنوی آیا ؟ صدای پای پر شتاب زمان را که همچون کودکی روی چمن های سبز خیال بی مهابا میدود گوش کن گوش کن به صدای تیک تاک عقربه های ساعت شماته دار که با هر ضربه اش گذر لحظه را یادآوری میکند و من چقدر از مرگ این لحظه ها در هراسم گوش کن میشنوی آیا ؟ صدای فریاد سکوتی که جز زبان نگاه یارای سخن گفتنش نیست تو نگاهم را...
-
یاس کبود
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 14:45
من نه توان از تو سرودن دارم نه از تو دم زدن را لایقم یاس کبود من امشب در دل علی غوغایی است و کوچه های مدینه به یاد چادر خاکی تو به اشک نشسته اند مادرم برای ما فرزندان دور افتاده از تو امشب بهانه ای است برای متوسل شدن دستمان را بگیر و مگذار و مخواه که از تو دور بمانیم
-
دویدم و دویدم
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 14:44
دویدم و دویدم، به خونهای رسیدم اونجا خاتونو دیدم، خدایا چی میدیدم! یه خونه پر از دود! دود از آتیش در بود خاتون و دیوار و در! یه میخ، اونم خونآلود یه مرد با دست بسته! با یک قلب شکسته چهار تا گل هراسون! کنج اتاق نشسته حال خاتون چه بد بود، رو چادرش یه رد بود رد خونو نمیگم، انگار جای لگد بود بیرون یه دیو سیا، باهاش یه...
-
دوستت دارم مادر
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 14:44
دستم را گشودم تا نگاهی به رگهای پر خونش بیندازم حرارتی عجیب از آن بلند شده بود حرارتی که در آن وا مانده بودم که خیال است یا حقیقت با من حرف میزد خوب شنیدم که با من سخن گفت با همین گرما دستم به لرزه افتاد بغض همه وجودم را گرفت و اشک امانم نداد اما من تنها نمیگریستم او نیز بود و به همراه اشک های بی صدای من میگریست دلش...
-
نگران مباش
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 14:43
گریه میکنم بی آنکه شانه هایم بلرزند اشک میریزم بی آنکه گونه هایم تر شود تو نگران مباش اینها تاوان لحظه لحظه های سادگی من است این تنهایی ها قاموس زندگی من است همیشه برای یافتن حقیقت لحظه ها ، راهی سخت در پیش است . تو نگران مباش این کاغذ و این قلم ، تنها بازمانده های جاوید روزگار من هستند هیچ کس فرصت با ما یکی شدن...
-
تولد
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 14:42
شاید تنها مردگان از میلاد ما خرسند میشوند ، زیرا تنهایی شان چندان به درازا نخواهد کشید .
-
تحفه
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 14:41
تحفه ای یافت نکردم که فدای تو کنم یک سبد عاطفه دارم همه ارزانی تو
-
رنگین کمان
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 14:40
رنگین کمان پاداش کسیست که تا آخرین قطره زیر باران مانده باشد
-
شتاب لحظه ها
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 14:40
از روزهایت شتابان گذر مکن که در التهاب این شتاب نه تنها نقطه ی آغاز خویش که حتی سر منزل مقصود را گم میکنی .
-
رنگهای رفته ی دنیا
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 14:38
بازگشته اند دردهای قدیمی من تصویرهای تاریک از من در آینه از من در خواب ها . این بار میخواهم تکه تکه تکه کنم خود را تا دوباره دست کسی شاید ... نه ! این پازل را هزار بار هم که بچینی همان میشود
-
گذشته
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 14:37
پیشینیان با ما در کار این دنیا چه گفتند ؟ گفتند : باید سوخت گفتند : باید ساخت گفتیم : باید سوخت ، اما نه با دنیا که دنیا را ! گفتیم : باید ساخت ، اما نه با دنیا که دنیا را !